o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
حامد بِهداد :یعنی میخوای بگی تا حالا هیچ نامَحرمی دَستتو نگرفته ؟ رعنا آزادی ور :من فکر میکردم گذشتهی من به خودم مربوطه حامد بِهداد :ببین ، هیچوقت یه چیزایی و به مَن نگو هیچوقتِ هیچوقت جَنبه شو ندارم شاید خودم بگم بگو وَلی نگو بِهم میریزم شاید تیریپِ بیغیرتی بردارم بگم بگو ، ولی نگو مَن خودمو میشناسم، بِهم میریزم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم